گلاب، منصور و منِ ابله

ساخت وبلاگ

«کارش شده بود حرف بَری»

حرف های پدرش را به مادرش

و مادرش را به پدرش می بُرد

گُلاب خانوم و منصور خان دعوا کرده بودند

و چند روزی می شد که قهر بودند

- البته من ابله ام چون دعواشان را باور کرده بودم-

این وسط زهره، بیچاره شده بود

هی حرف می بُرد هی حرف میاورد

سهیل هم لم داده بود

و داشت به ریشِ پدر و مادرش می خندید.

پایان...
ما را در سایت پایان دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 4kelaseakhar5 بازدید : 128 تاريخ : شنبه 15 ارديبهشت 1397 ساعت: 22:12